تحقق یک رویا بعد از کابوسهایم

بنیتا

شنیدن خبر مرگ دختر کوچولوی نازی که همسن و سال طنین منه دلم رو تکه و پاره کرده . این دو روز فقط گریه کردم و به اون طفل معصوم بیگناه که فکر میکنم که تنها توی ماشین بدون غذا بدون آب با حرارت زیاد مونده و جون داده تموم بدنم بی حس میشه . چقدر ترسیده ، چقدر گریه کرده . چقدر با زبون بی زبونی مادر و پدرش رو صدا کرده .. یه چیزی ولی آرومم مینه ..اینکه حتما فرشته ها پیش بنیتا بودن و اون تنها نبوده . اینجا کسی این حرفها رو نمیفهمه این خارجی ها ، این ها که  بچه هاشون در خوشی و آرامش کامل زندگی میکنن ٰ اینا که فقط میخندن و بازی میکنن و شادن اصلا دنیا اومدن برای همین چیزها اگر این اتفاق تلخ و ناگوار رو براشون تعریف کنم حتما شوکه میشن ٰ حتما باور نم...
6 مرداد 1396
1